از طرف خودم به عنوان یک هشت میلیاردم جمعیت زنده انسانها و یک نمیدونم چندم جمعیت انسانهای زنده و مرده
از تمام اونهایی عذر میخوام
که سختی های دنیا رو دارین تحمل میکنین.و شب و روزتون انقدر دوپاره ان که صبح هارو به سلامت طی میکنید و به شب و تاریکی که میرسه تمام فشار دنیا روتون خالی میشه
از تمام اونهایی عذر میخوام
که هر اتفاقی میفته مستقیم پتک میشه رو سرشون و روانشون رو بی اینکه اونقدر فشار حقشون باشه و مقصر باشن، آشفته میکنه.
از تمام اونهایی معذرت میخوام
که توی قرن ۲۱ هستیم و هیچ کس مطلقا هیچ کس ملاحظه نداره.
من حرفی ندارم
فقط میخوام بگم معذرت معذرت میخوام همه شما یک هشت میلیاردمای تک افتاده که هممون تو منزوی ترین حالت ممکنیم و انگاری ک مخرج مشترکم نداریم جمع شیم با هم.
طرح از avogado6
برای خودمون برای ما ایرانیا دلم میسوزه
چه قماری داره روی زندگی ما میشه
هرچه میبینم اضطراب مدامه و باختن تو این قمار
آهنگ انیمه همسایه من توتورو رو گوش میدادم و دعا میکردم میتونستم واقعا و به اندازه کافی به این آهنگ نزدیک باشم ، به همون اندازه که یه بچه ژاپنی فرصت اینو داره با این آهنگ به زبان مادریش نزدیک نزدیک باشه و بعد ؟ زبان مادری من؟ چی شده بین منو تو ؟ چی شده بین ما و تو؟ چرا هر نقطه اتصالی بین منوتو در نهایت مایه رنجه؟ از بس که زخم خوردیم از هم و این فاصله رو که نه حافظ پر میکنه و نه سعدی و نه فردوسی و نه مولانا چی رو کجا گم کردیم که حالا شدیم این کوه از خاک خود جدا افتاده؟ مرسی تاریخ و جغرافیا که همه معنی بحران و تنش رو حوالی ما تعریف کردی. به قول صهبا ما بدنامون معتاده به تنش، معتاده به بحران! بحران زده به مغز استخون که به هر زبانی حاضرم پناه ببرم و فارسی؟! خودت شدی قفل بی کلید؛ تویی که قرار بود قفل زبونو وا کنی و "احلل عقده من لسانی" باشی.
خانم هایده.روحتون شادصداتون هوای سینه های خالیه
آخرین اپیزود پادکست کرون برای "بمان مادر" داریوشه سال ۶۸ خونده شده
راوی تعریف میکرد:
سال ۴۰ نادر نادرپور شعر اونرو سروده سالی که نه نشانی از جنگ نام آشنایی داره و نه کودتای خاصی چه گذشته که این غلظت از اندوه توی این شعر دست و پا میزنه؟
سال ۶۸ داریوش اقبالی و بابک افشار و احمد پژمان به رسم پایان جنگ - که پایان هر جنگی آغازیه برای سوگی بی پایان - و تمام بلایای اون سالها، آهنگ "بمان مادر" رو ساختند
و حالا شما بیا و بمان مادر رو بخون و گوش کن.
کلماتی که نادرپور سال چهل دست روی اونها گذاشته، بیست و هشت سال بعد زنده تر از قبل چنگ میندازن به حنجره ی داریوش و سی سال بعد؟ اون کلمات سیاه تر از سیاهی هرسالی راه گلوی ما رو پیدا کردن و اینبار نه نوبه ی ساز و آواز که نوبه ی خفگیه و بال بال زدن.
+ قصدِ پراکندن اندوه رو بیش از این ندارم. که این غم به ذات خودش پراکنده ترین غم عالمه.
فقط
به تبع بردیا دوستی، راوی پادکست کرون،
ماییم و یه آرزو :
روزی بیاد در تاریخ این جغرافیا که حتی یک نفر هم از این آهنگ و حکایاتش چیزی نفهمه حتی اگر بخواد که بفهمه
مدتهاست که میخوام برات بنویسم اونطور که فقط دلم میگه بنویس اونطور که نمیدونم چندسال باید بزرگ شم و کوچیک شم تا بگم این منتهای بلوغ واژه های منه برای تو و خب از طرفی هم هیچ میلی به این بلوغ ندارم میترسم روزی بلوغ واژه ها خودش رو در شمایل سکوت نشون بده و وای از سکوت که هرچه قدر هم هنر آدمهای بزرگ باشه، هرگز این بزرگ شدن رو نمیخوام پس بله مینویسم مینویسم برات
دیروز باهم حرف زدیم و از خیلی چیزها گفتیم و گفتیم و وقتی صدات پشت تلفن آروم میشه ، میفهمم که اینجاست که باید آروم بشنوم
فاطمه عزیم تو زیبایی و قلبت آروم بگیره نازنین تمام صدات رو شنیدم وقتی از تغییر گفتی که باید حرکت کنی و تغییری بدی لطفا نگران هیچ چیز این زندگی نباش. پر از حرفی، پر از صدا، شنیدنی، و هربار میگم این بار فاطمه کجای جهان ایستاده و قلبش این روزها کدوم حقیقت رو درک کرده؛ یه آیه قرآن میخونی و من یه نفسی میکشم از نفس اون بچه ای که یه روزی خدارو بی هیچ چی و با همه چی دوست داشت و قبول داشت. با حضورت کسی مثل من فرصت نفس کشیدن پیدا میکنه. نامه ای برای من نوشتی و پروردگار من اگر بگم که چه قدر سرشار از زندگی شدم نامه ای برای مادر زیبات نوشتی و اون زن زیبا رو سرشار از زندگی کردی. میدونم که روزهایی چه قصه ها که درِ گوش آدمها خوندی و تهش ناامیدت کردند؛ ولی لطفا هرگز باور نکن که وآژه هات مثل حباب بودن و به ثانیه ای نیست شدن فاطمه اون روزها با عشق واژه هارو کاشت و اگر رسمِ دنیا و آدمهاش نذاشت که ریشه گرفتنشون و جوانه زدنشون رو ببینه هیچ ایراد از دختر باغبون نیست؛ قلب ها هنوز حاصل خیز نیستن و نگو که اشتباه کردی و روی خاک بی حاصل کاشتی شاید باید این کارو میکردی اگر باغبون هایی مثل تو نباشن هنوز امیدوار به همه انواع قلبها، چه قدر دنیا جای سخت تری میشه برای بچه ها. خوشحال باش و بکار. که قشنگترینی، یاور همیشه مومن من
میخوام با جسااارت تمام از طرف مادر زیبات و خودم در اینجا گوشه سبز بگم که "چه قدر دوستت داریم و بهت افتخار میکنیم برای تک تک لحظه های زندگیت. برای تمام خنده هات و تمام اشکهات."
شیرینِ عباس کیارستمی.
تهش گریه ای کردم که هیچ نپرس. مدتها بود اونطور گریه نکرده بودممنی که عادت کردم به یه چیکه اشک ریختن و بعد "هیچی" .
نمیدونم چرا تمام وحشت زیست خاورمیانه ایمون رو توی صدای اغراق آمیز مینو غزنوی احساس کردم، این نقشی که تمام زورش رو باید با صدا میزد و احتمالا هرگز تصویرش رو نمیبینیم مگر فقط در اجزای چهره ۱۱۳ بازیگر شناخته شده زن که احتمالا هرگز شیرین رو با تن و جسمشون بازی نمیکنند،
زهرا امیر ابراهیمی ای که با حریم خصوصیش چنان برخوردی شد. عسل بدیعی و نیکوخردمند و چند تن دیگه ای که حالا مُردن اون بهاره رهنما و مهناز افشار نامعلوم الحال معلوم الحال.. و ژولیت بینوشی که هرقدر هم با ما "هم اندوه" بشه، هیچ اما از اون وحشتش خبر نداره
اما عباس کیارستمی با تمام این روایت غرقه در اشک و خون و آهش، با تمام این چهره ها و ناچهره ها و صداها و ناصداها، خبر از تولد هنری رو میده که به جد میتونم بگم جز در این نقطه از جغرافیای زمین خاستگاهی نداره و نخواهد داشت اصلا! وقتی از لب تیغ سانسور، محدودیت، فشار و هزار درد دیگه اینطور زخمی اما سرِپا رد میشه و با ۱۱۳ چشم به بیننده اش نگاه میکنه، میتونم بگم هنوز دنیای وحشتناک ما زیبایی های درخشانی داره که جز در سایه اون وحشت و رنج ساخته و پرداخته نمیشن.
عباس کیارستمی، آمرزیده و سرِ جعفر پناهی هم سلامت که حیفه از ایشون یاد نشه.
با کیهان کلهر و آینور :
Rewend - Keyhan kalhor - Aynur
درباره این سایت